وصایت در از آدم تا خاتم / (بخش دوم)
1-1. وصایت شیث برای حضرت آدم(علیه السلام)
داستان خلقت آدم و حوا، تخلف آنها از امر خدا، هبوط آنان به زمین، تولد هابیل و قابیل، مرگ هابیل بهدست قابیل، تولد شیث و جانشینی او برای حضرت آدم، همگی از موارد مشترک در کتاب مقدس و قرآن میباشند که البته در مواردی، نقل داستانها متفاوت میباشد. نگاه قرآن نگاهی محترمانه به خداوند، آدم و حوا میباشد، اما در کتاب مقدس، گاه مطالبی بیان شده که کمتر با روح دینی انسانها سازگار است.
کتاب مقدس در اواخر باب چهارم و اوایل باب پنجم در سفر تثنیه بهمعرفی جانشین حضرت آدم میپردازد و پس از نقل داستانِ مرگ هابیل بهدست قابیل - بهسبب قبول قربانی هابیل که نشانه جانشینی پدر بود- چنین بیان میدارد:
پس آدم، بار دیگر زن خود را شناخت و او پسری بزاد و او را شیث نام نهاد؛ زیرا گفت: خدا نسلی دیگر به من قرار داد به عوض هابیل که قائن (قابیل) او را کشت* و برای شیث نیز پسری متولد شد و او را انوش نامید. در آن وقت به خواندن اسم یهوه شروع کردند. (پیدایش 4: 25 و 26)
و در جای دیگر، عمر حضرت آدم را 930 سال بیان میکند که در 130 سالگی، خداوند شیث را به او عطا کرد و شیث نیز 912 سال زندگی کرد. (پیدایش 5: 3-9) سپس کتاب مقدس، این نسل را تا حضرت نوح برمیشمرد.
علت حسادت قابیل
نکته قابل توجه این که علت درگیری قابیل و هابیل، مسأله وصایت بود و قرار شد هر کدام، یک قربانی بیاورند. هابیل، حیوانی نیکو از گله خود آورد و قابیل هم زراعت معیوبی از مزرعه خویش فراهم آورد. خداوند، هدیه و قربانی هابیل را پذیرفت و این عمل، نشانگر عهد خداوند با او بود که سبب حسادت قابیل و درنتیجه قتل هابیل شد. از اینرو پس از تولد شیث، حضرت آدم گفت: خداوند بهعوض هابیل، این نوزاد را به ما داد و این بهمعنای آن است که جانشین پس از حضرت آدم، شیث است.
در منابع متعدد اسلامی نیز چنین آمده است که پس از مرگ هابیل، خداوند شیث را که هبةالله و هدیهای آسمانی بود به حضرت آدم عطا نمود. او نیز جانشین پدر شد و نخستین کسی بود که با راهنماییهای جبرئیل، پدر خود را غسل داد و کَفن و دفن کرد و بر او نماز خواند. شیث مأمور شد تا پرستش خداوند یکتا و اطاعت از او را ادامه دهد و به نسل خود بیاموزد.1 (مجلسی، 1378: 1، 192-225)
بنابراین بحث وصایت از ابتدا تاحدی پراهمیت بوده که موجب قتل هابیل و تولد فرزند دیگری شده است. علامه مجلسی در حیوة القلوب روایتی با سند معتبر را از امام صادق(علیه السلام) نقل میکند که پس از بیماری حضرت آدم، وی حضرت شیث را طلبید و فرمود:
ای فرزند، اجل من رسیده است و من بیمارم و پروردگار من از سلطنت خود، آنچه را میبینی برای من فرستاده است. بهتحقیق بر من عهد کرد که تو را وصی خود گردانم و من تو را خزینه دار آنچه به من سپرده است، میگردانم و اینک کتاب وصیت در زیر سر من است و در آن، اثر علم و نام بزرگ خداوند (اسم اعظم) هست. چون من بمیرم این صحیفه را بگیر و کسی را بر آن مطلع مگردان .... هر آنچه از امور دین و دنیای خود به آن احتیاج داری در این هست؛ آدم آن صحیفه را از بهشت با خود آورده بود ... . (مجلسی، همان: 1، 215 و 216)
1-2. وصایت سام برای حضرت نوح(ع)
داستان حضرت نوح، ایمان نیاوردن پیروان او و درنتیجه نزول عذاب الاهی و نجات نوح ، پیروان او و حیواناتی که به امر خداوند در کشتی او بودند ، از معتَقَدات مشترک بین ادیان ابراهیمی است. در تورات، پس از بیان شجره نامه حضرت نوح، داستان زندگی آن حضرت چنین آمده است که:
نوح، سه فرزند به نامهای سام، حام و یافث داشت که بشر از نسل آنان است. نوح پس از فعالیت در تاکستان، شراب نوشید، مست شد و برهنه گردید و حام (پدر کنعان)، برهنگی پدر را دید و به برادران خود خبر داد. سام و یافث رفتند؛ ولی پدر را ندیدند و وقتی نوح از مستی خارج شد و ماجرا را فهمید، حام و کنعانیان را لعن کرده و آنها را بَرده سام و یافث قرار داد و سام را به یهوه (خدای واحد تورات) مبارک گرداند و این سبب عهد و جانشینی شد. نشانه عهد خدا با حضرت نوح نیز رنگینکمان (قوس) بود. (پیدایش 9: 13)
در قسمت دیگری از تورات میخوانیم:
و نوح از مستی خود به هوش آمده، دریافت که پسر کُهترش با وی چه کرده بود* پس گفت: کنعان، ملعون باد! برادران خود را بنده بندگان باشد* و گفت متبارک باد یهوه، خدای سام و کنعان بنده او باشد* خدا یافث را وسعت دهد و در خیمه های سام ساکن شود و کنعان بنده او باشد* و نوح پس از طوفان، سیصد و پنجاه سال زندگانی کرد* پس جمله ایام نوح، نهصد و پنجاه سال بود که مرد. (پیدایش 9: 24-29)
قرآن کریم نیز در سورههای نوح و هود به داستان حضرت نوح اشاره میکند و خبر از ایمان نیاوردن پسر نوح میدهد که در توراتِ فعلی اثری از این گفتار نیست. در مقابل، در قرآن نامی از فرزندان نوح بهمیان نیامده است؛ گرچه شبیه آنچه در تورات آمده در منابع اسلامی دیده میشود. قطب راوندی در قصصالانبیاء (1409: 85)، علامه مجلسی در حیوۀالقلوب (1378: 1، 247 و 248) و بسیاری دیگر از بزرگان با اندکی تفاوت، روایتی را با سند معتبر از امامزاده عبدالعظیم از امام هادی(علیه السلام) نقل کرده اند که روزی در کشتی باد وزید و بدن نوح، برهنه شد. حام و یافث خندیدند، ولی سام، پدر را پوشاند و وقتی نوح بیدار شد آن دو را نفرین کرد و برده سام قرار داد و او را برتر قرار داد. در آن روایت هم، قوس (رنگینکمان) نشانه عهد بود. مجلسی، روایت معتبر دیگری را از امام صادق(علیه السلام ) نقل میکند که میفرماید:
... پس از فرود کشتی، جبرئیل آمد و به نوح گفت: ای نوح! مدت پیغمبری تو منقضی و ایام عمر تو تمام شد؛ پس نام بزرگ خدا و میراث علم پیغمبری را که با توست به پسر خود سام اعطا کن... که من هرگز زمین را بدون حجت نخواهم گذاشت... پس نوح، اسم اعظم، میراث علم و آثار علم پیغمبری را به پسر خود، سام داد و حام و یافث را علمی نداد تا به آن منتفع شوند. (ابنبابویه قمی، 1384: 267-271)
سپس در ادامه حدیث، نسلهای بعد را میشمرد که فرزندان حام، اهل سند، هند، حبشه و سیاهان اند و فرزندان سام، عرب و عجم هستند که محمد(صلی الله علیه وآله) وارث نهایی آنهاست؛ فرزندان یافث، نیز همه ترکها، یأجوج و مأجوج، چینیها و... هستند.
از مجموع آنچه بیان شد روشن میشود که همه ادیان ابراهیمی و توحیدی، سام را جانشین نوح میدانند. اهل کتاب معتقدند او با نام یهوه مبارک شده است و مسلمانان نیز معتقدند اسم اعظم و صحیفه نوح به سام رسیده است و او مأمور ترویج شریعت الاهی پس از نوح میباشد.
1-3. وصایت اسماعیل(علیه السلام) و اسحاق(علیه السلام) برای حضرت ابراهیم(علیه السلام)
بحث جانشینی حضرت ابراهیم، مهمترین و کلیدی ترین بحث در ادیان است. اهمیت حضرت ابراهیم بهحدی است که همه ادیان توحیدی، خود را منتسب به ایشان میدانند و ابراهیم را پدر ادیان توحیدی میخوانند. تورات، نام ابتدایی ابراهیم را إبرام (پدر بلندمرتبه) میداند که پس از بشارت به اسحاق، خداوند او را ابراهیم (پدر اقوام) نامید. (پیدایش 17: 4-6)
داستان حضرت ابراهیم در دو کتاب آسمانی تورات و قرآن، با یکدیگر شباهتها وتفاوتهایی دارند. 2 مهاجرت به کنعان، ازدواج با هاجر به پیشنهاد ساره، تولد اسماعیل و اسحاق، داستان قوم لوط و ذبح اسماعیل همه از مواردی هستند - که با تفاوتهای جزئی - هم در تورات و هم در قرآن مطرح شدهاند؛ اما در آتش افتادن ابراهیم و گلستان شدن آتش بر وی (صافات، 82 بهبعد؛ انبیاء، 50 بهبعد) و مهاجرت به حجاز و بنای کعبه (بقره، 127) دو قضیهای هستند که در قرآن ذکر شدهاند، لکن در تورات، ذکری از آنها بهمیان نیامده است. البته در داستان ذبح، تورات معتقد است اسحاق، ذبیح ابراهیم بوده است، (پیدایش 22: 1 بهبعد) ولی قرآن، اسماعیل را گزینه ذبح ابراهیم میداند3. (صافات، 102 به بعد)
آنچه موجب اختلاف شدید بین فرزندان و پیروان حضرت ابراهیم شده است، بحث جانشین اوست. یهودیان و مسیحیان براساس آنچه در تورات آمده است معتقدند خداوند فقط با ذریه اسحاق از نسل ابراهیم عهد بسته است و فقط بنیاسرائیل (فرزندان یعقوب و اسحاق) وارث عهد خدا هستند؛ از اینرو در عهدِ خدا حقی را برای فرزندان اسماعیل قایل نیستند. در تورات آمده است که خداوند عهد خود (اعطای سرزمین نیل تا فرات) را به ابراهیم داده است:
در آن روز، خداوند با ابرام عهد بست و گفت: این زمین را از نهر مصر تا به نهر عظیم یعنی فرات به نسل تو بخشیده ام. (پیدایش 15: 18)
و سپس در ادامه پس از بشارت به اسحاق، این عهد را متعلق به فرزندان او میداند، نه فرزندان اسماعیل .
...خدا به ابراهیم گفت: اما زوجه تو، سارای، نام او را سارای مخوان، بلکه نام او ساره باشد* و او را برکت خواهم داد و پسری نیز از وی به تو خواهم بخشید. او را برکت خواهم داد و امتها از وی بهوجود خواهند آمد و ملوک امتها از وی پدید خواهند شد * آنگاه ابراهیم بر وی در افتاده، بخندید و در دل خود گفت، آیا برای مرد صد ساله، پسری متولد شود و ساره در نود سالگی بزاید * و ابراهیم به خدا گفت: کاش که اسماعیل در حضور تو زیست کند * خدا گفت: بهتحقیق زوجه ات، ساره، برای تو پسری خواهد زایید و او را اسحاق نام بنه و عهد خود را با وی استوار خواهم داشت تا با ذریه او بعد از او عهد ابدی باشد * و اما در خصوص اسماعیل تو را اجابت فرمودم؛ اینک او را برکت داده، بارور گردانم و او را بسیار کثیر گردانم ، دوازده رییس از وی پدید آیند و امتی عظیم از وی بهوجود آورم * لکن عهد خود را با اسحاق، استوار خواهم ساخت که ساره، او را بدین وقت در سال آینده برای تو خواهد زایید . (پیدایش 17: 15-22)
دو نکته مهم در این فرازها وجود دارد: یک. عهد خدا، اعطای سرزمین نیل تا فرات بوده است و صاحبان آن، برگزیدگان جهان خواهند بود؛ دو. این عهد در نسل ابراهیم، فقط به فرزندان اسحاق میرسد نه به فرزندان اسماعیل؛ زیرا وارث و ذبیح ابراهیم، اسحاق است نه اسماعیل.
درحقیقت تورات نسبتبه احوال حضرت اسماعیل ساکت است و فقط به چهار نکته اشاره میکند: یک. داستان تولد اسماعیل؛ (پیدایش 16: 1-6) دو. نسل کثیر، دوازده رییس و امتی عظیم از نسل او؛ (پیدایش 17: 20) سه. ختنه اسماعیل در 13 سالگی که از نخستین موارد شریعت و نشانه عهد خدا با ابراهیم بود؛ (همان: 23-27) چهار. سکونت در فاران (صحرای سینا) و پیدا شدن چشمه (بئر شبع) در آنجا و اینکه مادرش برای او زنی از مصر گرفت. (پیدایش 21: 13-22) تورات درباره اسماعیل سخن دیگری نمیگوید و او را از عهد الهی و ارث بردن از ارض موعود (نیل تا فرات) محروم میداند. اساساً اعتقاد صهیونیسم مسیحی و صهیونیسم یهودی درباره مالکیت یهود بر نیل تا فرات، ناشی از همین نگاه تورات میباشد.
تورات، بار دیگر بهصراحت اعلام میکند که وارث عهد خداوند فقط ذریه اسحاق است:
پس (ساره) به ابراهیم گفت: این کنیز را با پسرش بیرون کن؛ زیرا پسر کنیز با پسر من، اسحاق، وارث نخواهد بود* اما این بهنظر ابراهیم درباره پسرش بسیار سخت آمد* خدا به ابراهیم گفت: درباره پسر خود و کنیزت به نظرت سخت نیاید؛ بلکه هر آنچه ساره به تو گفته است، سخن او را بشنو، زیرا ذریه تو از اسحاق خوانده خواهد شد. (پیدایش 21: 10-13)
اما قرآن، هم اسماعیل و هم اسحاق را در عهد خدا مساوی میداند و عهد خدا را امامت و ولایت بر مردم میداند، نه ارض موعود و آن را از آنِ ظالمان نمیداند:
«وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَ مِن ذُرِّیَّتِی قَالَ لاَیَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ.» (بقره، 124)
مسلمانان معتقدند بنی اسرائیل در عصر خود، قوم برگزیده بود، (بقره، 47 و 122) اما پیامبر آخرالزمان از نسل اسماعیل است و شاید همین امر، باعث شد تا یهودیان و مسیحیان، نبوت نبیاکرم(صلی الله علیه و آله) را نپذیرفتند؛ چون او از بنی اسماعیل بود نه بنی اسرائیل. قرآن میفرماید: «وَلَنتَرْضَى عَنکَ الْیَهُودُ وَ لاَ النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ» (بقره، 120) و پیامبر را آگاه میکند که آنها هرگز تابع تو نخواهند شد، چون با اینکه تو را به خوبی میشناسند «یَعرِفُونَه کما یَعرِفُون أبنائَهم.» (انعام،20) معتقدند تو از قوم بنی اسرائیل که وارث عهد خداست، نیستی! درمجموع، وجود وصی برای حضرت ابراهیم از اصول مسلم و مهم در ادیان توحیدی است که قبول آن میتواند بسیاری از مسایل بین ادیان را حل نماید، زیرا نگاه نژادیِ یهود و ادعای مالکیت ارض موعود (نیل تا فرات) ریشه در بحث وصایت دارد. نگاه اسلام، نگاه مبتنی بر مقام امامت و ولایت است؛ یعنی هر فردی از آلابراهیم که شرایط را داشته باشد به این عهد میرسد، چه از نسل اسحاق باشد و چه از نسل اسماعیل. خداوند این اصل را چنین بیان مینماید: «فَقَدْ آتَیْنَا آلَ إِبْرَاهِیمَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَآتَیْنَاهُم مُّلْکاً عَظِیما.ً» (نساء، 54) و در جواب تقاضای ابراهیم نیز میفرماید: «لاَیَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ.» (بقره ، 124) مسلمانان نیز بر همین اساس، هم اسماعیل و هم اسحاق را وصی ابراهیم میدانند.
1-4. وصایت یوشع بن نون برای حضرت موسی(علیه السلام )
حضرت موسی ، یکی از انبیای اولوالعزم و موعود بنی اسرائیل بود که از زمان حضرت یوسف بهسبب قحطی، از کنعان به مصر مهاجرت کرده بودند و زندگی خوشی داشتند، اما بعدها گرفتار ظلم فرعون و قبطیان شدند و حضرت موسی توانست آنها را از چنگال فرعون نجات دهد.
داستان ولادت و رشد موسی در قصر فرعون ، کشتن یک قبطی، فرار به مدین و ازدواج با دختر شعیب، مبعوث شدن به رسالت در وادی طوی، انتخاب هارون بهعنوان وزیر و دستیار خود، رفتن به سمت فرعون، مقابله با ساحران، آوردن معجزات متعدد و سرانجام نجات بنی اسرائیل، سرگردانی و دریافت الواح در طور سینا، گوسالهپرستی بنی اسرائیل، نزول منّ و سلوی و... همه از موارد مشترک بین قرآن و تورات است. البته در نقل داستانها تفاوتهایی - مانند اینکه تورات، ساخت گوساله را به هارون نسبت میدهد؛ اما قرآن ساحت این پیامبر را پاک میداند و آن را به سامری نسبت میدهد - وجود دارد؛ لکن اصل داستانها مشترک است .
طبق آنچه در تورات آمده است، هارون پس از چندین دهه تلاش، قبل از ورود به کنعان از دنیا رفت و حضرت موسی نیز در «موآب» چشم از جهان فرو بست؛ اما قبل از مرگ خود، مردم را جمع کرد و همه را از جانشینی یوشعبن نون آگاه کرد. تورات داستان مربوط به جانشینی موسی را چنین بیان میکند :
و خداوند به موسی گفت: اینک ایام مردن تو نزدیک است. یوشع را طلب نما و در خیمه اجتماع، حاضر شوید تا او را وصیت نمایم. پس موسی و یوشع رفته در خیمه اجتماع حاضر شدند * و خداوند در ستون ابر در خیمه ظاهر شد و... پس الان این سرود را برای خود بنویسید و تو آن را بر بنی اسرائیل تعلیم داده، آن را در دهان ایشان بگذار تا این سرود، برای من بر بنیاسرائیل شاهد باشد... پس موسی این سرود را در همان روز نوشته، به بنیاسرائیل تعلیم داد * و یوشع بن نون را وصیت نموده، گفت: قوی و دلیر باش؛ زیرا که تو بنی اسرائیل را به زمینی که برای ایشان قسم خوردم داخل خواهی ساخت و من با تو خواهم بود. (تثنیه 31: 15-25)
البته در مواضع دیگری از عهد عتیق، به جانشینی یوشع اشاره شده است، (تثنیه 3: 9) اما نکته این است که جانشین موسی، امام و رهبر قوم موسی است که وظیفه دارد بنی اسرائیل را به کنعان باز گرداند . وقایع مربوط به یوشع در صحیفه یوشع، ششمین صحیفه از صُحُف عهد عتیق ذکر شده است.
علامه مجلسی هم چندین روایات معتبر میآورد که بیانگر جانشینی یوشع برای حضرت موسی هستند و حتی در آنها نبوت موسی و جانشینیِ یوشع، با نبوت نبی اکرم(صلی الله علیه وآله) و جانشینیِ حضرت علی(علیه السلام) مقایسه شده است. این روایات، منسوب به نبی اکرم(صلی الله علیه وآله)، امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) هستند و در همه آنها چنین آمده است که حضرت موسی، موقع مرگ خود، یوشعبن نون را وصی خود گرداند. (مجلسی، همان: 797 به بعد)
درمجموع میتوان گفت: تمام ادیان ابراهیمی، یوشع بن نون را وصی حضرت موسی و هارون را وزیر و دستیار او در امر رسالت میدانند. آری! ترویج شریعت موسوی بعد از او به یوشع و جانشینان او رسید و سلسله اوصیا در تورات، همان سلسله انبیاست و ما بحث وصایت در موسی را بهدلیل رعایت اختصار در همینجا ختم میکنیم.
1-5. وصایت شمعون (پطرس) برای حضرت عیسی(علیه السلام)
پس از حضرت موسی، سایر انبیا مبلّغ شریعت او بودند و هیچیک ادعای تغییر یا تکامل شریعت موسوی را نداشتند تا اینکه حضرت عیسی، به نبوت رسید و مدعی شد:
گمان مبرید که آمده ام تا تورات یا صحف انبیا را باطل سازم. نیامده ام تا باطل نمایم بلکه تا تمام کنم* زیرا هر آینه به شما میگویم تا آسمان و زمین زایل نشود، همزه ای یا نقطهای از تورات هرگز زایل نخواهد شد تا همه واقع شود* پس هر که یکی از این احکام کوچکترین را بشکند و به مردم چنین تعلیم دهد، در ملکوت آسمان کمترین شمرده شود، اما هرکه به عمل آورد و تعلیم نماید او در ملکوت آسمان بزرگ خوانده خواهد شد . (متی 5: 17-20)
این فرازها چنین مینماید که عیسی برای کاملتر کردن شریعت موسی آمد.
مسیحیان معتقدند او در 30 سالگی مبعوث شد و در 33 سالگی، ابتدا به صلیب کشیده شد، بعد از آن دفن شد و سپس به آسمان رفت و کمتر به ترویج شریعت خود پرداخت. او یکی از حواریون را که شمعون نام داشت، پطرس (صخره) نامید و گفت: من کلیسا را بر تو بنا میکنم. 6 اما طبق صریح قرآن و منابع اسلامی، حضرت عیسی هرگز به صلیب کشیده نشد، بلکه به آسمان رفته و زنده است و در آخرالزمان باز خواهد گشت (آلعمران، 55؛ نساء، 157و158) و پس از عروج وی، شمعونبن حمونالصفا از حواریون آن حضرت، جانشین او شد. منابع شیعی او را جد مادری امام زمان(عج) میدانند. 7
نکته مهم این است که مسیحیتِ فعلی، مسیحیت عیسوی و پطرسی نیست؛ بلکه مسیحیت پولسی است. پولس که در اصل یهودی و نامش شائول بود، که برای دستگیری مسیحیان از اورشلیم عازم سوریه شد؛ اما بهگفته خودش، در بین راه نابینا شد و با معجزه حضرت عیسی، پس از سه روز شفا یافت و از اینرو طرفدار عیسی شد. در قرن نخست، اختلاف بین شمعون (پطرس) که شریعت موسی را حق میدانست، با شائول (پولس) که نفی شریعت را تبلیغ میکرد، اختلاف افتاد. پولس. حتی شرط مختون بودن را که از زمان ابراهیم، جزء شریعت الهی بود حذف نمود و در امم غیر مختون، عیسی را خدا معرفی کرد و او را فدیهای نامید که آمد، رنج برد و به صلیب کشیده شد تا گناهان انسانها بخشیده شود و از اینرو بتپرستان روم، طرفدار او شدند. او جهانی بودنِ مسیحیت را تبلیغ کرد؛ اما شمعون (پطرس) در همه این موارد، مخالف او بود و میگفت: شریعت عیسی، همان شریعت موسی است و عیسی، مسیحای یهود بود که آمد تا آنها را از انحراف برهاند. در پایان این منازعه، پولس پیروز شد و شمعون (پطرس) که مغلوب شده بود برای تبلیع ایده خود به همهجا رفت و سرانجام در رم بهدست نرون به شهادت رسید. (بایرناس، 1385: 608 به بعد)
امروزه ، مسیحیت تحت تأثیر تعلیمات پولس است نه پطرس که وصی واقعی حضرت عیسی بود و خودِ مسیحیها نیز به این امر معترف هستند. پولس اساساً از حواریون نبود و پس از خیانت یهودا اسخریوطی و حذف نام او از حواریون، که تعداد ایشان به 11 نفر رسید، مسیحیان پولس را جایگزین او کردند و او را پولس حواری نامیدند تا عدد 12 حفظ شود8.
درمجموع هم مسلمانان و هم مسیحیان، شمعون را وصی حضرت عیسی میدانند؛ گرچه عقاید شمعون بر عقاید پولس پیروز نشد، برتری او بر سایر حواریون بر کسی پوشیده نیست؛ زیرا او نخستین مؤمن به حضرت عیسی و کسی بود که آن حضرت، کلیسا را بر او بنا کرد.
جمعبندی
خداوند، شریعت خود را تحت عنوان دین واحد به انسانها عرضه کرده است. برخی از انبیا به فراخور زمان، مأمور آوردن قسمتی از این شریعت بودند که به آنها پیامبران اولواالعزم میگویند. هریک از ایشان برای خود، جانشینی انتخاب میکرد و این انتخاب درواقع، انتصابی از جانب خداوند بود که آنان مأمور ابلاغ آن به مردم میشدند. بررسی تعالیم این انبیا بدون توجه به سیره و سلوک اوصیای آنان، ابتر است؛ زیرا تفسیر دین ایشان برعهده اوصیای آنان بوده است.